آگاهی پیدا کردن از ابتلا به یک بیماری جدی، که درمانش نیاز به مداخلات پزشکی زیادی دارد، تجربهای بسیار استرس آور است و ما به عنوان دوست، یکی ازاعضای خانواده و یا یکی از نزدیکان شخصی که در چنین موقعیتی قرار گرفته است قطعا تمایل داریم به کاهش این فشار کمک کنیم. در ادامه این مطلب به بیان باید و نبایدهای کلامی در برخورد با این افراد میپردازیم.
توصیه پزشکی نکنید!
یکی از عمده شکایات افرادی که با بیماریهای سختی همچون سرطان درگیر هستند این است که چطور اکثریت قریب به اتفاق اطرافیانشان به طور ناگهانی تبدیل به یک پزشک میشوند! فردی از تجربهاش در این مورد چنین میگوید:
«شاید این موضوع به قدری بدیهی باشد که بنظر بیاید نیازی به گفتنش نیست اما زمانی که مادرم به سرطان مبتلا بود شاهد بودم که چطور برخی از اعضای خانواده و دوستان سعی در ارائه توصیههایی داشتند که یا کاملا اشتباه بودند و یا تا حدودی و تحت شرایط خاصی درست بودند، در واقع این افراد بدون انجام تحقیقی جامع در مورد صحت این توصیهها و تنها با شنیدن بخشی از آن، اصرار به موثر بودن آنها داشتند. بهتر است ارائه این دست توصیهها را به متخصصان واگذار کنیم و در عوض به فکر تامین آسایش و راحتی بیمار باشیم.»
باید بپذیریم که درک ما از نیازهای پزشکی یک بیمار بسیار محدود است، البته مگر اینکه یک پزشک باشیم! حتی اگر قبلا بیماری مشابهی را تجربه کرده باشید باز هم دلیل موجهی برای ارائه مشاوره پزشکی وجود ندارد و باید بدانید که تکرار توصیههای پزشکی که چهار سال پیش در مقالهای مطالعه کردید نه تنها بهبودی در شرایط فرد ایجاد نمیکند بلکه احتمالا مایه رنجش او نیز خواهد بود.
سعی نکنید بدانید چرا
زمانی که از ابتلا شخصی به یک بیماری خطرناک مطلع میشویم، اغلب احساس نیاز شدیدی به کشف علت آن پیدا میکنیم و سوالهایی از این دست میپرسیم : آیا ژنتیکی است؟ آیا در خارج از کشور به این بیماری مبتلا شدید؟ آیا دلیل این بیماری خوردن ماده غذایی مضری بوده است؟ولی اگر بخواهیم با خودمان صادق باشیم باید گفت که هدف ما از پرسیدن این پرسشهای بیرحمانه این است که بفهمیم آنها چگونه این تراژدی را به زندگی خود دعوت کردند و ناخودآگاه در پس پاسخ آنها دنبال راهی میگردیم که ما را از قرار گرفتن در چنین وضعیتی نجات دهد و شاید اصلا حواسمان نیست که با طرح چنین سوالاتی در واقع داریم فرد را به خاطر مریض شدنش سرزنش میکنیم.
استیون تراشر در سال 2016 برای روزنامه گاردین مقالهای در مورد تمایل بیماران سرطانی به درمانهای معجزهآسا نوشت: او در این مطلب به بیان اتفاقاتی پرداخت که در زمان ابتلا خواهرش به بیماری سرطان شاهد آنها بود از جمله اینکه: «مردم اصرار داشتند خواهرش از روشهایی که آنها موثر تشخیص میدادند، برای درمان بیماریش بهره ببرد و در صورتی که او از این کار سرباز میزد آنها خواهرم را بخاطر باقی ماندن در شرایط سخت بیماریش گناهکار میدانستند.»
لطفا به فرد بیمار نگویید که چه باید بکند، این روشی موذیانه و خطرناک برای مقابله با ترس خودمان از مرگ است. در واقع این کار شبیه اینست که به فرد بیمار بگوییم: من مثل تو نیستم و هرگز اجازه نمیدهم چنین اتفاقی برایم بیفتد. فراموش نکنید که آنها به توصیه، کنجکاوی و قطعا قضاوت ما نیازی ندارند.
به آنها نگویید که مثبتاندیش باشند!
باربارا ارنریچ در سال 2010 کتابی با عنوان نیمه روشن منتشر کرد و در آن به بررسی این موضوع پرداخت که چگونه اشاعه بیقید و شرط تفکر مثبت، آمریکا را تحت تأثیر قرار داده است. او در این کتاب از تجربه شخصیش در بهرهگیری از تفکر مثبت برای درمان سرطانش سخن میگوید و همچنین اینکه چگونه افراد با داشتن تفکری مثبت شاهد معجزه در زندگی خود بودهاند.
درست است که مثبتاندیشی بهترین استراتژی برای گذر از مسیر زندگیست و به ما کمک میکند تا نهایت لذت را از هر لحظه آن ببریم و در صورت بروز اتفاقی ناخوشایند خود را نبازیم اما، در مواجهه با اتفاقی ناگهانی مثل بیماری افراد به فرصتی نیاز دارند تا خود را از نظر احساسی تخلیه کنند و نگرانیشان از احتمال وخیمتر شدن اوضاع را بروز دهند و در مورد ترسهایشان صحبت کنند. پس بهتر است این فضا را در اختیار آنها قرار دهیم و مدام اصرار نکنیم که برای کمک به بهبود شرایطشان باید خوشبین باقی بمانند.
خوشبختانه جایگزین خوش بینی بدبینی نیست، بلکه واقعبینی و پذیرش شرایط موجود است حتی اگر این شرایط خوشایند و عاری از سختی نباشد. هرچند بعضی این دید را منفینگری میخوانند، مناسبترین واژه برای آن شفافنگری است.
ارائه پیشنهاد مشارکت
گاهی اوقات آگاهی پیدا کردن از نیاز دیگران کار سختی است و در شرایط عادی بهترین راهحل اینست که از آنها مستقیما بپرسیم که چه کاری از دست ما برمیآید اما در مورد افرادی که در تلاش برای به دست آوردن مجدد سلامتی خود هستند شاید این روش زیاد مناسب نباشد زیرا ممکن است به دلیل وجود فشارهای ناشی از بیماری خستهتر از آن باشند که توان تشخیص دقیق نیازشان را داشته باشند و از طرفی نیز دوست ندارند اطرافیان را به زحمت بیندازند.
در عوض، میتوانید به آنها پیشنهاد کمک در انجام اموراتشان را بدهید مثلا پیشنهاد تهیه شام یا بردن سگشان به پیادهروی یا بردن فرزندانشان به پارک. اگر پاسخی برای پیشنهادتان دریافت نکردید صبر کنید ومدتی به آنها فرصت دهید و مجددا شانستان را برای ارائه کمک امتحان کنید. حمایت شدن از طرف نزدیکان قطعا حس خوشایندی به همراه دارد.
به آنها بگو یید که دوستشان دارید
سادهترین کاری که شما به عنوان یکی از نزدیکان شخص بیمار میتوانید برایش انجام دهید این است که به آنها بگویید چقدر برای شما اهمیت دارند. بروس فایلر نویسنده که زمانی به سرطان استخوان مبتلا بود در این باره چنین میگوید: «در مدتی که برای شکست این بیماری در تلاش بودم، بیشتر از هر کسی آن دسته از اطرافیانم که به دور از هر اغراق و تعارف و کلیشهای احساسات خود را صادقانه بیان کردند، در موفقیتم نقش داشتند. مهمترین و در عین حال شاید آسانترین کار، بیان ساده و مستقیم احساسات است با جملاتی مثل: دوستت دارم. متاسفم که در چنین وضعیتی قرار گرفتی. من کنارت هستم. بیان صادقانه چنین جملاتی میتواند همه چیز را تغییر دهد.
این حرکات در عین سادگی تاثیر عمیقی پر روح شخص میگذارد اما باید توجه داشته باشید که احساستان را به سادگی و به طور مستقیم بیان کنید و مطمئن باشید که این موثرترین داروی شفابخشیست که میتوانید به شخص بیمار پیشکش کنید.»
و در نهایت همیشه به یاد داشته باشید که یکی از بهترین گزینههای پیش روی شما برای حمایت از یک بیمار این است که شنونده خوبی برای او باشید و به دور از هر قضاوت و اظهارنظری فقط گوش کنید.