هرکسی برای خودش داستانی از یک رییس خوب دارد. داستان Marcel Schwantes به سال ۲۰۰۵ برمیگردد، زمانی که گزارشی را به یک عضو هیئت مدیره بیمارستان متوسطی در لس آنجلس ارائه داد و تا این لحظه بروس (Bruce) به لحاظ نوع مدیریتیاش، مدیر مورد علاقه وی است. برای مثال چند نمونه از رفتارهای مدیریتی بروس عبارتند از:
- او تحت تاثیر موقعیت مدیریتی و قدرت خود نبود و باعث شد حس کنم ما با یکدیگر برابریم
- با وجود موقعیتش، در دسترسترین مدیری بود که در تمام عمرم ملاقات کردم
- او به من استقلال و آزادی کافی برای تصمیمگیریهای مهم را میداد
- او برای من تمامی امکانات مورد نیاز در جهت مدیر بهتر شدن را فراهم میکرد
تا زمانی که او رییس من بود من بیشتر از هر زمان دیگری در دوره کار حرفهای خود احساس رضایت و همبستگی با شغلم را داشتم. چیزی که باعث موفقیت بروس و تمامی افرادی که مستقیما با او در تماس بودند میشد، یک تناقض قوی بود:
- او هرگز جریان امور را از بالا به پایین دنبال نمیکرد
- او رهبری و هدایت را از سطوح بالا به پایین انجام میداد
حال به توضیح دو اصل رهبری که بروس روزانه روی تیم خود پیاده میکرد میپردازیم:
اون یک هدف را آسان میکرد تا به کار ما معنا ببخشد
کلمهی کلیدی اینجا «تسهیل» است. بروس برای ما تصویری از آینده با حضور خود ما میساخت. این موضوع باعث میشد ما با آنچه میبینیم و احساس میکنیم ارتباط برقرار کنیم. بروس برای تیم یک مقصد تعریف میکرد در نتیجه: ما میدانستیم به کجا میرویم!
او به ما هدفی داده بود تا به سوال «چرا به این کارهای مشغول هستیم؟» پاسخ دهد. ما میدانستیم هرچه بهتر کار کنیم، به هدف نزدیکتر خواهیم بود. او به ما این اطمینان را میداد که همگی بر پایه ارزشهای مشترکی که قبولشان داریم کار میکنیم و این باعث درستی تصمیمات و کارهای روزمره ما میشد.
به واسطه این سه جزء که به روشنی برای افراد تیم تعریف شده بود، حجم عظیمی از از انرژی، اشتیاق به محیط و روند کار منتقل میشد. ما تعهدات بیشتری داشتیم، چرا که اهداف و مسیر سازمان را میدانستیم و شخصا به آنها اعتقاد داشتیم و به آنها اهمیت میدادیم. این همان چیزی است که در روز ورودمان به سازمان در قراردادهایمان امضا کردیم.
بروس به عنوان رهبر ما، تصویری از آینده برای ما ساخته بود تا بدانیم برای چه چیزی تلاش میکنیم.
او قدرت را با همه تقسیم میکرد
بروس به خاطر اعتماد دو طرفهای که بواسطه دوستی با ما ساخته بود، میتوانست قدرت را با همه تقسیم کند با این حال قدرت برای کنترل کارمندان خود را داشته باشد و پیش از هرچیزی نیاز افراد خودش را تامین کند.
بروس از قدرتش برای دستیابی به خواستههای شخصی، ارتقاء موقعیت خود یا دریافت امتیازات ویژه استفاده نمیکرد، او افراد را در موقعیتهای رهبری قرار میداد تا باعث رشد آنان و توسعه نقاط قوت و نقشهای آنان بشود.
بروس مدل ریسک پذیری، خلاقیت و ارتباطات باز را برای کل تیم اجرا کرد. او با تقسیم قدرت و عدم کنترل افراد، در واقع قدرت واقعی را به دست آورد، ترس را از وجود ما زدود و موانع را از سر راه ما برداشت. او هوای ما را داشت و در عوض ما داوطلبانه و به شکل شگفت انگیزی کار میکردیم.